خطبه ۲۲۳ نهج اللاغه: ترجمه اردبیلی

۳۱ شهریور ۱۴۰۴
و من كلام له عليه‌السلام قاله عند تلاوته يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّكَ بِرَبِّكَ اَلْكَرِيمِ 
اين كلام را فرموده نزد خواندن آن حضرت كه اى آدمى چه چيز تو را فريفت پروردگار تو كه بزرگوارست آنكه آفريد تو را
أَدْحَضُ مَسْئُولٍ حُجَّةً وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ 
انسان باطل‌ترين سؤال كرده شده‌ايست از روى برهان و بريده‌ترين فريفته شده ايست از روى غدر آوردن هر آينه سختى نهاد بر نفس خود
يَا أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ 
اى آدمى چه چيز دلير ساخت تو را بر گناه خودت و چه چيز مغرور ساخت تو را به پروردگار خودت و چه چيز انس داد تو را بهلاكت نفس خودت
أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ 
آيا نيست از درد جهالت تندرستى يا نيست از خواب غفلت تو بيدارى آيا رحم نمى‌كنى بر نفس خودت آنچه رحم ميكنى بر غير خود
فَلَرُبَّمَا تَرَى اَلضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ اَلشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ أَوْ تَرَى اَلْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ فَمَا صَبَّرَكَ عَلَى دَائِكَ وَ جَلَّدَكَ عَلَى مُصَابِكَ وَ عَزَّاكَ عَنِ اَلْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِكَ وَ هِيَ أَعَزُّ اَلْأَنْفُسِ عَلَيْكَ 
پس بسا مى‌بينى بيرون آمدۀ براى گرمى آفتاب بسايه مى‌برى او را بجهة مهربانى يا مى‌بينى گرفتارى بدروئى كه مى‌سوزاند بدن او را پس گريه ميكنى بجهت مرحمت او را پس چه چيز ضامن ساخت بر درد تو و قوى كرد تو را بر مصيبتهاى خودت و شكيبائى فرمود تو را از گريه بر نفس خودت و حال آنكه آن نفس عزيزترين نفسهاست بر تو
وَ كَيْفَ لاَ يُوقِظُكَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَةٍ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ اَلْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ وَ مِنْ كَرَى اَلْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِكَ بِيَقَظَةٍ 
و چگونه بيدار نمى‌سازد تو را ترس شبيخون آوردن خشم خدا و حال آنكه افتادۀ بسبب معصيتها در راههاى گرفتاريها و قهر او پس دوا كن از درد سستى كه در دل تست بجد و جهد كردن در طاعت و از خواب غفلت بيدارى
وَ كُنْ لِلَّهِ مُطِيعاً وَ بِذِكْرِهِ آنِساً وَ تَمَثَّلْ فِي حَالِ تَوَلِّيكَ عَنْهُ إِقْبَالَهُ عَلَيْكَ يَدْعُوكَ إِلَى عَفْوِهِ وَ يَتَغَمَّدُكَ بِفَضْلِهِ وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ 
در عبادت و باش براى خدا فرمان برنده و بياد او آرام گيرنده و تمثيل كن در حال رو گردانيدن تو از خدا روى آوردن او بر تو مى‌خواند تو را تو را بمغفرت خود و قصد كرده بپوشش گناه تو باحسان و انعام خود و حال آنكه تو رو گردانند و ازو متوجه بغير او
فَتَعَالَى مِنْ قَوِيٍّ مَا أَكْرَمَهُ وَ تَوَاضَعْتَ مِنْ ضَعِيفٍ مَا أَجْرَأَكَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ وَ أَنْتَ فِي كَنَفِ سِتْرِهِ مُقِيمٌ وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ فَلَمْ يَمْنَعْكَ فَضْلَهُ وَ لَمْ يَهْتِكْ عَنْكَ سِتْرَهُ 
پس بلند است از هر ذى قوتى و پستى تو از هر ضعيف چه دليرى تو بر معصيت كردن تو باو و حال آنكه در پناه پوشش اوئى اقامت كننده و در فراخى احسان او گردنده پس بازنداشت ترا از انعام و ندريد از تو پردۀ غفران خود را
بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَيْنٍ فِي نِعْمَةٍ يُحْدِثُهَا لَكَ أَوْ سَيِّئَةٍ يَسْتُرُهَا عَلَيْكَ أَوْ بَلِيَّةٍ يَصْرِفُهَا عَنْكَ فَمَا ظَنُّكَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ 
بلكه خالى نشد از فضل و احسان او بقدر چشم زدنى در نعمتى كه پديد مى‌آورد آنرا براى تو يا گناهى كه مى‌پوشاند آنرا براى تو يا بلائى كه مى‌گرداند آنرا از تو در دنيا پس چيست گمان تو بپروردگار خودت اگر فرمان برى او را
وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ هَذِهِ اَلصِّفَةَ كَانَتْ فِي مُتَّفِقَيْنِ فِي اَلْقُوَّةِ مُتَوَازِيَيْنِ فِي اَلْقُدْرَةِ لَكُنْتَ أَوَّلَ حَاكِمٍ عَلَى نَفْسِكَ بِذَمِيمِ اَلْأَخْلاَقِ وَ مَسَاوِئِ اَلْأَعْمَالِ 
و قسم بخدا كه اين صفت باشد در دو كس كه متفق باشند در قوّت و برابر در توانائى هر آينه باشى تو اول حكم كننده بر نفس خودت باخلاق ذميمه و عملهاى ناپسنديده
وَ حَقّاً أَقُولُ مَا اَلدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اِغْتَرَرْتَ وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ اَلْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ اَلْبَلاَءِ بِجِسْمِكَ وَ اَلنَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ 
و درست و راست مى‌گويم كه نيست دنيا كه فريب دهد تو را و ليكن بمتاع او تو فريفته و شيفته گشته و بتحقيق كه آشكارا كرد بتو پيوندها و دانا ساخت تو را براستى و هر آينه دنيا به آن چه وعده مى‌دهد ترا از فرود آمدن بلا بجسم نحيف تو و بنقصان در قوّت تو صادق‌تر است و وافى‌تر از آنكه دروغ گويد بتو يا فريب دهد تو را
وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ 
و هر آينه با نصيحت كننده از براى دنيا در نزد تو تهمت زده است و بسيار است گوينده از خبر دنيا كه بدروغ داشته شده است
وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي اَلدِّيَارِ اَلْخَاوِيَةِ وَ اَلرُّبُوعِ اَلْخَالِيَةِ لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ وَ بَلاَغِ مَوْعِظَتِكَ بِمَحَلَّةِ اَلشَّفِيقِ عَلَيْكَ وَ اَلشَّحِيحِ بِكَ 
و اگر بشناسى كار دنيا را در خانه افتاده خراب هر آينه يابى تو دنيا را از نيكو پند دادن او تو را بزبان حال و رسانيدن پند و عبرت بتو بمنزلت يار مهربان بر تو و بخل نماينده بزوال تو
وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلاًّ وَ إِنَّ اَلسُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ اَلْهَارِبُونَ مِنْهَا اَلْيَوْمَ 
و هر آينه دنيا چه خوش سرائيست براى كسى كه خوشنود نشد باو از روى مسكن و بدرستى كه چه خوش محل كسيست كه وطن نساخت از روى گل و بدرستى كه نيكبختان بسبب دنيا فرداى ايشانند گريزان از آن
إِذَا رَجَفَتِ اَلرَّاجِفَةُ وَ حَقَّتْ بِجَلاَئِلِهَا اَلْقِيَامَةُ وَ لَحِقَ بِكُلِّ مَنْسَكٍ أَهْلُهُ وَ بِكُلِّ مَعْبُودٍ عَبَدَتُهُ وَ بِكُلِّ مُطَاعٍ أَهْلُ طَاعَتِهِ 
چون بلرزد زمين لرزيدنى و ثابت گردد قيامت بهولهاى بزرگ آن زمين جنبنده و برسد بهر جايگاه و بهر پرستيده شده بندگان او و بهر فرمان برده شدۀ اهل فرمان‌بردارى او
فَلَمْ يُجْزَ فِي عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ يَوْمَئِذٍ خَرْقُ بَصَرٍ فِي اَلْهَوَاءِ وَ لاَ هَمْسُ قَدَمٍ فِي اَلْأَرْضِ إِلاَّ بِحَقِّهِ 
پس جزا داده نشود در عدل و راستى او در آن روز دريدن شعاع بصرى در نگريستن در هوا و نه نرم رفتن قدم در زمين بجز بحقيقت و راستى او
فَكَمْ حُجَّةٍ يَوْمَ ذَاكَ دَاحِضَةٌ وَ عَلاَئِقِ عُذْرٍ مُنْقَطِعَةٌ فَتَحَرَّ مِنْ أَمْرِكَ مَا يَقُومُ بِهِ عُذْرُكَ وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُكَ وَ خُذْ مَا يَبْقَى لَكَ مِمَّا لاَ تَبْقَى لَهُ وَ تَيَسَّرْ لِسَفَرِكَ وَ شِمْ بَرْقَ اَلنَّجَاةِ وَ اِرْحَلْ مَطَايَا اَلتَّشْمِيرِ 
پس بسا حجّتى آن روز كه باطل باشد و بسا آويخته‌هاى عذرى كه بريده شده باشد پس طلب كن از كار خود آنچه قائم شود بآن عذر تو و ثابت شود بآن حجّت تو و فراگير آنچه باقى مى‌ماند مر تو را در آخرت از آنچه باقى نمى‌ماند مر تو را از دنيا و مهيّا شو براى سفر خود و بنگر در برق رستگارى و بار كن شتران باركش را